سه شنبه 96 دی 26 , ساعت 1:30 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
یک شب که ساعت یک نصف شب بود از سر پست آمدم در سنگر،
داشتم تجهیزاتم را از کمرم باز می کردم که بخوابم؛
یک برادر همسنگرم در خواب بود و می گفت: فاتحه محمد صلوات!
من هم نشستم بالای سرش و یک فاتحه خواندم و گفتم: خداوند شما را رحمت کند...!!
برگی از دفترچه خاطرات شهید محمد مزینانیان
نوشته شده توسط موسی مزینانیان | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ